منو نیگا!!!!!
این وبلاگ وا3 انتشار هرچیزیه که خودم دوس دارم و حدس میزنم بقیه هم دوس داشته باشن و وا3 ارتباط با همدیگه و شناختن بیشتر آدما!!!
نگارش در تاريخ یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:alexander rybak - europe skies, توسط مینا




Now I'm home, but I cannot stay
I dream of you every day
Got to know every inch of you
Will you make my dream come true?

There's no place like home they say
You're my home, so hear me pray.

برای ادامه متن و مشاهده لینک دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه  شود


ادامه مطلب...
نگارش در تاريخ یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:جوک,بخند, توسط مینا

هر وقت دره این یخچال لامصــب رو باز میکنیم خالیه ها،
حالا اگه بخوایم یه قابلمه کوچیک
تو یخچال جا بدیم
باس یه ساعت پازل حل کنیم با محتویات ، تا بتونیم جاش بدیم ..!

نگارش در تاريخ شنبه 14 بهمن 1391برچسب:adele-someone like you,ادله یکی مثل تو, توسط مینا


 

I heard that you're settled down
That you found a girl and you're married now
I heard that your dreams came true
Guess she gave you things I didn't give to you
Old friend, why are you so shy?
Ain't like you to hold back or hide from the light

I hate to turn up out of the blue uninvited
But I couldn't stay away, I couldn't fight it
I had hoped you'd see my face
And that you'd be reminded that for me, it isn't over

برای ادامه متن و لینک دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید

 


ادامه مطلب...

یِ روزی دنیا خوب بودُ آروم بود

واسه زندگی همه چی آسون بود

هرکی کارشُ می کرد، حالشُ می برد

تکلیف روزاش معلوم بود

یکی اومد گفت: حالش بده

قلبشُ انگاری طوفان زده

یکیُ میخواد اسمش لیلیِ

آره درسته مجنون بود

داد می زد می گفت وضعش بده

آخه اگه لیلی جوابش رو نده

میمیره داغون میشه همه گفتن:

پاشو واسه مرد این کارا بده

برای ادامه متن و لینک دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید

 


ادامه مطلب...
نگارش در تاريخ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:ناپلئون بناپارت, توسط مینا

کسی که می ترسد شکست بخورد حتما شکست خواهد خورد.

ناپلئون بناپارت

نگارش در تاريخ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:حسین پناهی,گفته زیبا, توسط مینا

درختان می گویند بهار
پرندگان می گویند ، لانه
سنگ ها می گویند صبر
و خاک ها می گویند مصاحب
و انسان ها می گویند «خوشبختی»
امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
در طلب نور !
ما نه درختیم
و نه خاک .
پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم …
حسین پناهی

نگارش در تاريخ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:داستان آموزنده, توسط مینا

 

 

 

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

 

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

 

وضوح حس می کردیم…

 

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

 

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

 

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

 

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

 

تا اینکه یه روز

 

علی نشست رو به رومو

 

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

 

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

 

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

 

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

 

گفتم:تو چی؟گفت:من؟

 

 

 

برای ادامه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید

 

 

 

 


ادامه مطلب...
نگارش در تاريخ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:فربد کوچولو,بچه جیگر, توسط مینا

با عشقم آشنا شید.

 


نگارش در تاريخ سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, توسط مینا

 

پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد.

همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد.

او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا اینکه ... همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند. او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است.

سپس مجددا دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت: دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام!

 

 

نگارش در تاريخ سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:حسین پناهی,گفته زیبا, توسط مینا

من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم
!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم
حسین پناهی

نگارش در تاريخ سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:بودا,اخلاق,زنان, توسط مینا


بودا به دهی سفر کرد .

زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.

بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد .

کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت :

«این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید»

بودا به کدخدا گفت :

«یکی از دستانت را به من بده»

کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت .

 

 

آنگاه بودا گفت :

 

 

«حالا کف بزن» کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: « هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند»

بودا لبخندی زد و پاسخ داد :

هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند .

 

 

بنابراین مردان و پول‌هایشان است که از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند .

 

 

 

برو و به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش

 


 

 

 

نگارش در تاريخ سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:ویکتور هوگو, توسط مینا

من نمیگویم هرگز نباید در نگاه اول عاشق شد اما اعتقاد دارم باید بار دوم هم نگاه کرد.

  ویکتور هوگو

نگارش در تاريخ سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:داستان آموزنده, توسط مینا

 

 

پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.

 

 

 

 

پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.

 

 

وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.

 

 

فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟

 

 

شوهر فقط گفت: “عزیزم دوستت دارم!”

 

 

عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.

 

 

گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک روخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید.

 

 

اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت.

 

 

حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند.

 

 



 

 

نگارش در تاريخ سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:ویکتور هوگو, توسط مینا

برایت آرزو مى‌کنم که عاشق شوى،
و اگر هستى، کسى هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد،
و پس از تنهاییت، نفرت از کسى نیابى،
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید …… 

ویکتور هوگو

.

 

نگارش در تاريخ سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:massari-real love, توسط مینا

Artist: Massari
Song: Real Love

 

 

Girl I’m going out of my mind
And even though I don’t really know you
I guess I feel I’m running out of time
I’m waiting for the moment I can show you
And baby girl I want you to know
I’m watching you go, I’m watching you pass me by
Its real love, that you don’t know about

Baby I was there all alone
When you be doing things, I would watch you
I picture you and me all alone
I’m wishing you was someo
ne I can talk to
I gotta get you out of my head
But baby girl I gotta see you once again
Its real love, that you don’t know about

 

برای ادامه متن و لینک دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید


ادامه مطلب...
نگارش در تاريخ سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:حسین مهری,ویتامین3,علی ضیا,زمانه, توسط مینا

حسین مهری در برنامه ویتامین 3 تست بازیگری زیبایی داد و روی علی ضیا را کم کرد.

نگارش در تاريخ سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:شعر زیبا, توسط مینا

دلم اگر برای تو تنگ میشود ببخش                  روزم اینگونه قشنگ میشود.

نگارش در تاريخ سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:فربد کوچولو,بچه جیگر, توسط مینا

 این آقا فربد. البته الان بزرگتره

نگارش در تاريخ دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:زندگی ,حرف حساب, توسط مینا

آهای آدمها پاسخ دوستت دارم مرسی نیست.

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

g:plusone size=”medium” href=””>